امشب داشتم در مورد یاکریم سرچ میکردم
و یه چیز جالب ک متوجه شدم اون پرندهای ک چند سال قبل صداش تو دوهزار میومد و انگار میگفت کو کو همون یا کریم بود جالب بود من پرندهها دوس دارم...
امشب داشتم در مورد یاکریم سرچ میکردم
و یه چیز جالب ک متوجه شدم اون پرندهای ک چند سال قبل صداش تو دوهزار میومد و انگار میگفت کو کو همون یا کریم بود جالب بود من پرندهها دوس دارم...
دیروز روز خیلی بدی بود...
اون از اول صبح و سروصداهای مامانم ک بخوابم کرد و بعدازظهر ک با مامانم بحثم شد روی یه چیز بیخود و کلا هم خیلی عصبی بودم دیروز نمیدونم واسه چی...بعدشم کلاس زبان و رد شدن از جلوی اداره پست و احساس اینکه دیگه مرتضی تو این اداره نیست و احساس اینکه یه روزی مرتضی زیر همین سقف و تو همین مکان کار میکرد و زندگی میکرد و فکرش نمیکرد ک بخواد به همین زودی دنیا و تعلقانش ترک کنه و بره از این دنیای لعنتی نامرد...بعدش اونقد غمگین بودم تو کلاس ک بارون و تاریکی هم دامن زده بود و همش احساس میکردم چطوری میشه از شر کلاس راحت شم و کلی غصم گرفته بود ک کی میخواد درس بخونه و کلاس بیاد و تکالیف انجام بده...آره مرتضی رفت و من دارم سعی میکنم به زندگی برگردم و دارم سعی میکنم همون دختر شاد و خندون و پرانرژی همیشگی بشم...همونی ک اگه یه روز نخندم و شاد نباشم همه براشون سوال میشه...دارم سعی میکنم ک همون دختر بشم چون دنیا و آدماش آدمای غمگین دوس ندارن و خودم هم دلم نمیخواد تو غم بمونم...دلم میخواد بتونم رویاهام دنبال کنم و قافیه به دردهای زندگی نبازم...دلم میخواد خوب زندگی کنم...با عشق...با مهر و صداقت و احساس و مهربونی...دلم میخواد آدم مفیدی باشم برای خودم و دیگران...مرتضی عزیزم برای همیشه دوستت دارم و همیشه برام به عنوان یه مرد خوب و مهربون و ارزشمند موندگاری...
از کشیک اومدم چیزایی خوردم ک دوس دارم و ازشون لذت میبرم...
سالاد با سس فرانسوی ک واقعا لذیذ و همیشه دوس دارم
و زیتون و گردویی ک ملایی برام آورد
ملایی دختر با معرفت و مهربونی هستش
دیشب برام یه کم گردو و اون سیب قرمز محلیشون آورد
گردوی پرچرب و خوشمزه حیاط مادربزرگش
خیلی خوشمزه هستش
اینکه آدم متوجه میشه ک بعضی آدمها واقعا آدم دوس دارند خیلی حس خوبیه
من تو محیط کارم احساس میکنم ک خیلیها منو دوس دارند
اینو از توجهشون میفهمم
از اینکه شبایی ک من هستم سعی میکنند چیزای خوشمزه درست کنند و برام بیارن
از فریبا و اکرمیک برام سالاد ماکارونی درست کردند و آوردند
از فاطمه ک خیلی موقعها چیزای خوشمزه میاره تا با هم بخوریم
و از پریسایی ک اونم همینطور
از عسگری
از ملایی
ازکی دیگه برات بگم
از خیلیها...
منم واقعا خیلیهاشون دوس دارم و حس خیلی خوبی ازشون میگیرم و همیشه سعی میکنم هواشون داشته باشم خدایا شکرت بابت این مهربونی و عشق و صداقتی ک تو وجودم گذاشتی
خدایا شکرت بابت این گذشت و تعهد و با وجدان بودنم
خدایا شکرت بابت تیزهوشی و آینده نگری و با احساس بودنم
خدایا شکرت بابت سختکوشی ام
خدایا مرسی بابت همه چیزای خوبی ک تو وجودم گذاشتی
مثل حسود نبودنم
خیرخواه بودنم
خوشبینی ام
اینکه نیمه پر لیوان میبینم
خدایا بابت همه دادهها و ندادههات شکر
کمکم کن ک بهتر بشم
امشب ناخودآگاه رفتم سراغ جودی و نوشتههاش به بابالنگ دراز
چند وقت قبل کل برنامه کودکش دان کردم نگاه کردم و هر چقد ک پیش میرفت متوجه میشدم چقد شبیه جودی هستم...
کم هم نه خیلی زیاد...
جالب بود برام ک انگار کارتن یا فیلمها فقط یه چیز خیالی نیستند بلکه دقیقا براساس واقعیت هستند ...
منم مثل جودی از چیزای خیلی کوچیک خیلی هیجان زده میشم و کودک درونم خیلی فعال میشه و از طرفی گاهی خیلی غمگین میشم...
خیلی اهل دوس داشتن و دوستی هستم
و خیلی احساسی و مهربون...
نمیتونم توصیف کنم ولی واقعا انگار یکی مثل جودی هستم دقیقا با همون روحیات...
خوش به حال جودی ک یه بابالنگ دراز داشت...
به نظرم همه باید یه بابالنگ دراز داشته باشند...
تعداد صفحات : 0